دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مِثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مِثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهْل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مِثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مِثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سر نتواندش دید مرد خرد بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سر ملک و چشم سر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سَر نتواندش دید مرد خرد بچشم سِر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سَر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی جنوب خاوری زراب و 8 هزارگزی شمال باختری بایگلان واقع است. کوهستانی و سردسیراست و 700 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه بایگلان و چشمه. محصولش غلات، توتون، پنبه، لبنیات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی جنوب خاوری زراب و 8 هزارگزی شمال باختری بایگلان واقع است. کوهستانی و سردسیراست و 700 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه بایگلان و چشمه. محصولش غلات، توتون، پنبه، لبنیات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد: گر از من بچشمی رسد چشم درد توانم در او توتیا نیز کرد. نظامی (از آنندراج). خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم. نظامی (از آنندراج). فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش. خاقانی (از آنندراج)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد: گر از من بچشمی رسد چشم درد توانم در او توتیا نیز کرد. نظامی (از آنندراج). خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم. نظامی (از آنندراج). فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش. خاقانی (از آنندراج)